سلام دوستان اول يه داستان واستون بگم .يه روز خانم خونه  ميره از فروشگاه  مقداري جنس خريداري كنه.بعد از اينكه كلي خرج گردن اقاي خونه ميذاره يه جعبه دستمال كاغذي هم ميخره مياد خونه بعد از اينكه يه شربت جانانه ميزنه تو رگ.دستمال كاغذي رو كه باز ميكنه ميبينه اوه خاليه .ميگه اي بيوجدانا جعبه خالي ميدند تو بازار بلند ميشه عزمشو جزم ميكنه كه بره فروشگاه .خلاصه بماند كه فروشگاه پولشو بهش بر مي گردونه.اما چندين مورد ديگه هم اين اتفاق ميفته كه باعث ميشه فروشگاه زنگ بزنه كارخونه جريان رو گزارش كنه.مهندسين کارخونه فكراشون رو ميريزند رو هم تا مشكل رو بر طرف كنند به اين نتيجه ميرسند كه دستگاهي رو سر مسير بسته بندي جعبه ها قرار بدند تا بتونند داخل جعبه هاي خالي رو نشون بده و اونها رو جدا كنه .با استفاده ازاشعه هاي مادون نارنجيو قرمزو سبز ابي يه توپ دارم قلقليه اين دستگاه رو درست ميكنند همين مشكل واسه يه كارگاه كوچيك چند خيابون اون ورتر اتفاق ميفته اما رئیسش كه يه ادم مكتب نرفته بودو لي مخش كار ميكرد به اين نتيجه رسيد كه يه پنكه سر مسير بسته بندي قرا ر بده  تا باد پنكه اون جعبه هاي رو كه خالي هستند رو بندازه اون ور بالاخره اين كارو انجام داد و بهترين نتيجه رو گرفت .حالا نتيجه اي رو كه از اين داستان ميگيريم رو خواهشا بر اساس هر كسي از ظن خود شد يار من/در درون من نجست اسرار من رو  واسه ما ارسال كنيد.ایمیل بدید